تغیر مسیر یافته از - واژه تصوف
زمان تقریبی مطالعه: 36 دقیقه
 

تصوف (واژه)





تصوف، عنوان قسم عمده‌ای از سلوک باطنی دینی در عالم اسلام است.


۱ - معنای لغوی تصوف



واژگان تصوف ، مصدر لازم ثلاثی مزید از باب تفعل ، در لغت به معنای صوفی شدن است.

۱.۱ - کاربرد باب تفعل


یکی از موارد کاربرد باب تفعل در عربی ، بیان دارا شدن چیزی یا صفتی است، مثل تأهل (دارای اهل شدن) و تألم (دارای الم شدن؛.
[۱] محمدبن حسن رضی الدین استرآبادی، شرح شافیه ابن الحاجب، جزء ۱، ص ۱۰۷، چاپ محمد نورالحسن، محمد زفزاف، و محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵.

این ویژگی باب تفعل، بخصوص در بیان گرویدن به فرقه‌ها و آیینها به کار می‌رود، که از جمله می‌توان به تَمَجُّس (گرویدن به آیین مجوسی) و تَهَوُّد (گرویدن به دین یهودی) اشاره کرد.
به همین قیاس ، از کلمه صوفی ، تصوف ساخته شده است.
[۲] سعید نفیسی، سرچشمه تصوف در ایران، ج۱، ص۷۴، تهران (۱۳۴۳ ش).


۱.۲ - جمع صوفی


جمع صوفی، « صوفیه » است
[۳] ذیل «صاف»، سعید شرتونی، ج۱، ص۶۷۰، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم ۱۴۰۳.
که به صورت عنوانی برای پیروان تصوف به کار می‌رود.

۱.۳ - وجه تسمیه


در باره وجه تسمیه صوفیه ابونصر سراج در اللمع فی التصوف
[۴] ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۰، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
آورده است که صوفیان در پی نوع خاصی از علم نبودند و صفت اخلاقی ویژه ای را نمی‌توان به آنان نسبت داد، زیرا آن‌ها سرچشمه تمام دانشها و دارای مجموعه «احوال» بوده‌اند و به همین دلیل، بر خلاف زهاد و فقها ، بر اساس داشتن خصوصیتی اخلاقی یا علمی خاص نامیده نشده اند.

۲ - پیشینه واژه تصوف



اگر چه واژه تصوف در آثار صوفیان متقدمی چون قُشَیْری (متوفی ۴۶۵)
[۵] عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
به کار رفته، فقط برخی از لغت نویسان متأخر،
[۶] محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۲، ص۳۳۲، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
[۷] بطرس بستانی، محیط المحیط: قاموس مطول للغه العربیه، ج۱، ص۵۲۵، بیروت ۱۹۸۷.
[۸] سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج۱، ص۶۷۰، قم ۱۴۰۳.
مصدر تصوف را ذکر کرده اند.
در البیان و التبیین جاحظ (متوفی ۲۵۵) واژگان صوفی و صوفیه به کار رفته است و برخی، همچون ابوهاشم صوفی یا کوفی (قرن دوم)، از جمله صوفیان خوانده شده اند.
[۹] عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۲۸۳، چاپ حسن سندوبی، قاهره ۱۳۵۱/ ۱۹۳۲.

ابونصر سرّاج
[۱۰] ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۱ـ۲۲، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
از حسن بصری (متوفی ۱۱۰) و سفیان ثوری (متوفی ۱۶۱) جملاتی نقل کرده که حاکی از رواج واژه صوفی در قرن دوم است.
به گفته قشیری
[۱۱] عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۳۸۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
و ابن جوزی (متوفی ۵۹۷)،
[۱۲] ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
پیش از سال ۲۰۰ به عده ای، صوفی اطلاق می‌شده است.
طبق قول ابن خلدون ،
[۱۳] ابن خلدون، ج۱، ص۶۱۱.
تصوف روش صحابه و تابعین و سلف امت نیز بوده، اما از قرن دوم به بعد، با رواج دنیاپرستی در میان مسمانان ، کسانی که بر خلاف آنان به عبادت روی آوردند، صوفی نام گرفتند.
به گفته ابن تیمیّه (متوفی ۷۲۸) لفظ صوفیه تا پایان قرن سوم رواج نداشته است.
وی در عین حال اشاره می‌کند که کاربرد این واژه را به برخی از بزرگان قرون دوم و سوم نسبت داده اند.
[۱۴] ابن تیمیّـه، مجموع الفتاوی، ج۷، ص۵، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، ج ۷، جزء ۱۱: کتاب التصوف، بیروت ۱۴۲۱/ ۲۰۰۰.
[۱۵] طبلاوی محمود سعد، التصوف فی تراث ابن تیمیه، ج۱، ص۴۷ـ ۴۸، مصر ۱۹۸۴.

کِنْدی از گروهی به نام صوفیه سخن گفته است که در سال ۲۰۰ در اسکندریه مصر، برای امر به معروف ، در برابر سلطان شورش کردند.
[۱۶] محمدبن یوسف کندی، ولاه مصر، ج۱، ص۱۸۶، چاپ حسین نصّار، بیروت ۱۳۷۹/ ۱۹۵۹.

ابن ندیم
[۱۷] ابن ندیم، ج۱، ص۴۲۰.
از جابربن حیان کوفی (متوفی ۱۶۰) با تعبیر «صوفی» یاد کرده است.
طبق نظر لویی ماسینیون، عنوان صوفی به گروه کوچکی از زهاد کوفه اشاره داشت که آخرین پیشوای آنان عبدک صوفی (متوفی ۲۱۰) بود.
گرچه مطالب فوق از کسانی نقل شده که پس از قرن دوم می‌زیسته‌اند و گزارش معتبری از قرن اول و دوم، دالّ بر رواج واژه صوفی، در دست نیست، نظر بدوی
[۱۸] عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۷، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
مبنی بر اطلاق این کلمه به افراد زاهد و عابد در اوایل قرن دوم یا اندکی پیش از آن، درست به نظر می‌رسد.

۳ - منظور از تصوف



صوفی را فقیر ، عارف ، اهل سلوک و طریقت نیز گفته اند.
بعلاوه آن‌ها خود را اهل باطن نیز می‌خوانند از آن جهت که به باطن و حقیقت دین توجه می‌کنند.
[۱۹] ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۳، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
[۲۰] عبداللّه بن محمد نجم رازی، مرصاد العباد، ج۱، ص۱۴، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش.

به تعبیر قشیری
[۲۱] عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
هر کس به تصوف روی آورد، «متصوف» (جمع آن: متصوفه) خوانده می‌شود.
حلاج در باره تفاوت صوفی و متصوف گفته است کسی که به «او» اشاره می‌کند متصوف است و کسی که از «او» به وی اشاره می‌شود، صوفی است.
[۲۲] عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۷، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.

به عبارت دیگر، اهل کمال و آنان که از صفات نفسانی دور گشته و به حقیقت رسیده اند، صوفی‌اند و طالبانِ رسیدن به مقام و مرتبه صوفیان، متصوف خوانده می‌شوند.
[۲۳] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۰، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
[۲۴] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۶ـ۶۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.


۳.۱ - منظور از مستصوف


هجویری درجه دیگری نیز برای اهل تصوف ذکر کرده که «مستصوف» است و مستصوف کسی است که ظاهر خود را همچون صوفیان و طالبان تصوف می‌آراید، اما در واقع از عقاید و اعمال ایشان به دور است.
[۲۵] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۶ـ۶۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.

بعید نیست که تعبیر «صوفی وَش» در شعر حافظ
[۲۶] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۴۵۶، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
اشاره به همین گروه باشد.

۴ - ریشه تصوف



در باره ریشه واژه صوفی آرای گوناگونی بیان شده است.
مبنای این اقوال وضع زندگی و هیئت ظاهری صوفیان یا صفات باطنی آن‌ها بوده است.
این آرا، بر اساس زبانی که ریشه از آن گرفته شده است، به دو دسته مهم تقسیم می‌شوند:

۴.۱ - برگرفته شده از غیر لغت عربی


گروهی، همچون قشیری،
[۲۷] عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
معتقدند که شاهد و قیاسی برای اشتقاق صوفی از اصل عربی وجود ندارد.
ابوریحان بیرونی ، ریشه صوفی را بر گرفته از سوف یونانی به معنای « حکمت و دانایی » دانسته که جزئی از کلمه فیلسوف به معنای «دوستدار حکمت و دانایی» است.
به نظر او در جهان اسلام ظهور گروهی هم رأی با اندیشمندان یونانی، سبب شد که صوفیان را به آن‌ها منتسب کنند و چون لفظ صوفی ناشناخته بود، آن را به صُفّه و صوف منسوب ساختند.
[۲۸] عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۴ـ ۲۵، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.

در میان مستشرقان نیز یوزف فون هامر در سده سیزدهم/ نوزدهم ادعا کرد که بین صوفیه و «ژیمنوسوفیست» های هندی (گروه یا فرقه ای از حکمای هند باستان؛ ژیمنو واژه ای یونانی است به معنای برهنه و عریان ) نسبتی وجود دارد و دو واژه عربی صوفی و صافی (خالص) همچون واژه های یونانی مترادفشان از همان ریشه اند.
در ۱۳۱۲/۱۸۹۴، تئودور نولدکه اعلام کرد که واژه در آرامی ناشناخته است و بسیار بعید است که به عربی رفته باشد.
از سوی دیگر، واژه های sophiste /سوفسطایی و philosophos/ فیلسوف در آرامی و عربی وجود دارد و هر گاه کلمات یونانی وارد عربی شده اند.
بنابراین، اگر فرض کنیم که واژه صوفی از اصل یونانی گرفته شده، آمدن «ص» در ابتدای آن غیرعادی است؛ ضمناً در کتابهای لغت عربی هم بوام گرفتن واژه صوفی از زبانهای دیگر ذکر نشده است.
[۲۹] محمد زکی مبارک، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، ج۱، ص۵۲، بیروت: دارالجیل.
[۳۰] عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۹ـ۳۰، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.


۴.۲ - برگرفته شده از لغت عربی


گروه دوم بر این عقیده‌اند که ریشه صوفی، عربی است.
برخی از ریشه های عربی که برای این واژه ذکر شده عبارت انداز:

۴.۲.۱ - اشتقاق از نام غوث معروف به صوفه


اشتقاق از نام غوث بن مُرّ معروف به صوفه ، بزرگ قبیله بنی صوفه / آل صَوْفان.
[۳۱] ذیل «صوف»، خلیل بن احمد فراهیدی، ج۷، ص۱۶۲، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
[۳۲] ابن درید، کتاب جمهره اللغه، ج۲، ص۸۹۳، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت ۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸.

بنی صوفه در عهد جاهلیت خادم کعبه بودند
[۳۳] احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۱۷، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
و صوفه خود را در بیت الحرام وقف خدمت خداوند کرده بود؛ بنابراین، کسانی را که از دنیا می‌بریدند و به عبادت روی می‌آوردند، در انتساب به او، صوفی نامیدند.
[۳۴] سمعانی، ج۳، ص۵۶۶.
[۳۵] محمدبن عبداللّه ازرقی، ترجمه کتاب اخبار مکه و ماجاء فیها من الا´ثار، ج۱، ص۱۵۰، چاپ رشدی صالح ملحس، ترجمه و تحشیه از محمود مهدوی دامغانی، تهران ۱۳۶۸ش.
[۳۶] ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۱، بیروت ۱۳۶۸.

صوفه را به معنای گروهی که از یک قبیله و نژاد نیستند و نسبشان به فردی مشترک نمی‌رسد نیز آورده اند، همانطور که صوفیان بدون در نظر گرفتن نسب و نژاد، از هر گروه و طایفه ، گرد هم می‌آمدند.
جلال الدین همائی ،
[۳۷] محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۶۹ـ۷۰، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
ضمن این‌که به جمله ای از سهروردی
[۳۸] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
و احتمال اشتقاق صوفی از صوفه به معنای «پاره پشم » اشاره کرده، این اشتقاق را به لحاظ قواعد لغوی امکان پذیر، اما از نظر معنا نامناسب و ناممکن دانسته است.
در نسبت به صَوْفان نیز صَوْفانی حاصل می‌شود که از حیث قواعد صرفی صحیح نیست.
[۳۹] محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۰، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.


۴.۲.۲ - اشتقاق از صُوفَه القفا یا صوفه الرَقبه


اشتقاق از صُوفَه القفا و در موارد معدود صوفه الرَقبه، به معنای «موی آویخته پشت سر»
[۴۰] خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۱۶۱، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
[۴۱] سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج۱، ص۶۷۰، قم ۱۴۰۳.
و مجازاً به معنای «او را به قهر گرفت».
از آن‌جا که صوفی معطوف به حق و مقهور قبضه الاهی است، به صوفه منسوب است.
برخی گیسوی آویخته درویشان را نشانه ای از این اشتقاق دانسته اند.
[۴۲] احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۱۷ـ ۱۸، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
[۴۳] ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
[۴۴] ابن منظور، ذیل «صوف».


۴.۲.۳ - اشتقاق از صُفّه


به عده ای از مسلمانان فقیر و زاهد صدر اسلام که در صفّه ای واقع در مسجد مدینه ساکن بودند و مسلمانان دیگر از آنان دستگیری می‌کردند، «اهل صفّه» می گفتند.
[۴۵] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱ـ۶۲، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۴۶] ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۲ـ۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.

شباهت اوصاف صوفیان به اهل صفّه سبب شده است که احتمال این اشتقاق در کتب بسیاری از بزرگان صوفیه منعکس شود.
در صورت قبول این اشتقاق باید بپذیریم که «ف» ابتدایی، مخفف و به «و» بدل شده است،
[۴۷] محمودبن عمر زمخشری، اساس البلاغه، ذیل «صوف»، مصر ۱۹۷۲ـ۱۹۷۳.
[۴۸] یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
[۴۹] ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۴ـ ۲۵، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
اما اسم منسوب به صفّه ، صُفّی است نه صوفی.
[۵۰] اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
[۵۱] ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.


۴.۲.۴ - اشتقاق از صَفّ


برخی معتقدند که صوفیان به سبب بلندی همت و نزدیکی قلوب و آگاهی به اسرار ، نزد خداوند در صف اول قرار دارند.
[۵۲] عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
[۵۳] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.

این اشتقاق نیز به لحاظ قواعد لغوی مردود است و واژه منسوب به صفّ، صَفّی خواهد بود نه صوفی.
[۵۴] ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۵، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
[۵۵] اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
[۵۶] یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
[۵۷] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.


۴.۲.۵ - اشتقاق از صفاء


اشتقاق از صفاء ( روشنی و پاکیزگی ) و صفوت (برگزیده)، که خود از صفا مشتق شده‌اند و در اکثر منابع، در کنار واژگانی همچون صافی و صفیّ به کار رفته اند.
از جمله گفته شده است که هر کس به تصوف موصوف شود، صفات انسانی در وی معدوم می‌شود و صفای صرف باقی می‌ماند
[۵۸] منصوربن اردشیر عَبّادی، مناقب الصوفیّه، ج۱، ص۳۲، چاپ محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۲ ش.
صوفی کسی است که دلش برای خداوند صافی شده باشد
[۵۹] یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۴، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
واژه صوفی از صفوت است، یعنی برگزیده و منتخب، همانطور که آدم علیه‌السلام از بین موجودات انتخاب گردید و «صفیّ» نامیده شد.
[۶۰] اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.

بر اساس برخی منابع، صفاه و صفوه نام سرزمین و محلی بوده است.
[۶۱] جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۱۴۲، بغداد ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳.
[۶۲] سلیمان سلیم علم الدین، التصوف الاسلامی: تاریخ، ج۱، ص۲۸، عقائد، طرق، اعلام، بیروت ۱۹۹۹.

از حیث لغت ، هیچیک از کلمات مذکور نمی‌توانند اصل کلمه صوفی باشند.
در نسبت به صفاء، دو واژه صَفائی و صَفاوی به دست می‌آید، زیرا اگر واژه مختوم به الف و همزه مرجوع کنید بهنث نباشد و همزه جزو حروف اصلی آن نباشد، در نسبت به هر دو صورت می‌تواند ذکر شود.
ظاهراً صوفی را به دلیل استواری در ایمان یا قناعت بسیار، به صَفا که جمع صَفاه به معنای صخره و سنگ سخت است
[۶۳] ذیل «صفا»، سعید شرتونی، ج۱، ص۶۵۳، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم ۱۴۰۳.
نیز منسوب دانسته اند، اما نتیجه این اشتقاق هم صَفَوی است، ضمن این‌که صفت نسبی ساختن از جمع مکسر به این شکل درست نیست.
[۶۴] محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۳ـ۷۴، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.

در مورد صُفوَت (که با معنای مذکور، حرف «ص» می تواند هر سه حرکت را بپذیرد) نیز طبق قاعده ، اگر لام الفعل، «و» و «ی» ماقبل ساکن باشد، «ت» از آخر کلمه حذف می‌شود و بنا به قولی عین الفعل کلمه، فتحه می‌گیرد و واژه صُفَوی/ صَفَوی/ صِفَوی حاصل می‌شود.
در نسبت به صفیّ هم «ی» به «و» بدل می‌شود و حرف دوم، فتحه می‌گیرد؛ یعنی، صَفَوی می‌شود.
[۶۵] محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۱ـ ۷۴، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
[۶۶] ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۴، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
[۶۷] اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
[۶۸] یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.


۴.۲.۶ - اشتقاق از صوفانه


اشتقاق از صوفانه، نوعی سبزی صحرایی.
[۶۹] خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۱۶۲، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.

چون این گروه به غذای سبک و ناچیز، از جمله این سبزی قناعت می‌کردند، آنان را بدان منسوب کرده اند، اما در این صورت هم کلمه «صوفانی» حاصل می‌شود.
[۷۰] احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۱۷، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
[۷۱] ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
[۷۲] عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۹، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.


۴.۲.۷ - اشتقاق از صوف


اشتقاق از صوف (جمع آن: اصواف)؛ صوف در لغت به معنای پشم گوسفند و چیزهای شبیه به آن مثل موی بز و کرک شتر است.
[۷۳] ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ذیل «صوف»، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم ۱۴۰۴.
[۷۴] سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج۱، ص۶۷۰، قم ۱۴۰۳.

اکثر متصوفان فقط اشتقاق از این کلمه را تأیید کرده اند.
به گفته ابونصر سراج ، صوفیان به سبب نوع لباسشان چنین نام گرفتند،
[۷۵] ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۱، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
[۷۶] یواقیت العلوم و دراری النجوم، چاپ محمدتقی دانش پژوه، ج۱، ص۶۹، تهران ۱۳۴۵ ش.
همانطور که حواریون به سبب رنگ سفید لباسشان بدین نام خوانده شده اند.
[۷۷] ابن درید، کتاب جمهره اللغه، ج۱، ص۵۲۵، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت ۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸.
[۷۸] ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ذیل «حور»، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم ۱۴۰۴.


۴.۲.۸ - نقد این نظریه


به این نظریه اعتراضاتی شده است.
به عقیده قشیری
[۷۹] عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
و هم رأیان او،
[۸۰] ابن خلدون، ج۱، ص۶۱۱.
[۸۱] عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۳۱ـ۳۳، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
صوفیان فقط لباس پشمی نمی‌پوشیدند و لباس پشمی نیز مختص آنان نبوده و گروههای دیگری، از جمله مسیحیان و پیروان فرق عرفانی ، نیز چنین پوشاکی داشتند.
ظاهراً زنان نصرانی و تارک دنیای دِیری در نزدیکی موصل را صوفیه می‌خواندند.
[۸۲] یاقوت حموی، ذیل «دَیرالعَذاری».

در این صورت احتمالاً با پیدایی مسلمانانِ تارک دنیا، این اسم بر آنان هم اطلاق شده است.
به نظر نولدکه عبارت «لَبِسَ الصُوفَ» در متون سده های اول و دوم هجری، به معنای «او به زهد روی آورد» و بعدها به معنای «او صوفی شد»، مکرر به کار رفته است.
در زبان فارسی هم «پشمینه پوش» بارها به جای صوفی به کار رفته است.
از نظر قواعد لغوی اکثر علما این اشتقاق را تأیید کرده اند، زیرا ظاهراً به طور مستقیم و بدون تغییراتی مثل قلب و حذف و تبدیل، واژه صوفی حاصل می‌شود
[۸۳] اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۶۰، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
[۸۴] یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
اما به نوشته همائی، در زبان عربی ، بر خلاف فارسی، «ی» نسبت در انتساب به جامه و لباس به کار نرفته و لفظ صوفی به معنای تاجر پشم یا لباسهای پشمی است و در نسبت به محل یا شخصی به نام صوف یا صوفه به کار می‌رود، همانطور که عبدالرحمان صوفی (۲۹۱ـ۳۷۶)، منجم مشهور، به سبب اشتغال به پشم فروشی، صوفی خوانده شده است.
همائی، بنا بر مطالب مذکور، اینطور نتیجه گرفته است که این اشتقاق، عربی نیست و احتمالاً اولین بار ایرانی نژادان بصره و کوفه این لغت را وضع کردند که بتدریج در سایر بلاد اسلامی رواج یافت.
[۸۵] محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۸۱ ـ۸۲، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.

گفتنی است که غیاث الدین رامپوری (ذیل «تصوف») متذکر شده است که چون صوفیان از «غیرحق» رو می‌گردانند، می توانیم تصوف را مأخوذ از صَوْف به معنای یکسوشدن و رو گردانیدن بدانیم.

۴.۳ - عدم اشتقاق از واژه‌ای


برخی نیز برای واژه صوفی هیچ نوع اشتقاقی قائل نیستند.

۴.۳.۱ - به علت تهذیب اخلاق


به نوشته هجویری ،
[۸۶] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۳۹، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
صوفیان به سبب تهذیب اخلاق به صفا رسیده‌اند و معنای تصوف برتر از واژگان و مفاهیمی است که بدانها منسوبش کرده اند.
لازمه اشتقاق، مُجانست است که خلاف صفاست و نمی‌توان شی ء را از ضد آن مشتق دانست.
شاید همین گروه‌اند که برای هر حرف از کلمه تصوف، رمزی قائل شده اند؛ چنانکه تصوف را عبارت از چهار چیز دانسته اند: توبه از ناشایست، صدق در طلب ، ورع در شبهات ، و فنا در توحید .
ظاهراً این رموز بیان کننده مراحل تکامل عرفانی اند.
[۸۷] یواقیت العلوم و دراری النجوم، چاپ محمدتقی دانش پژوه، ج۱، ص۶۸، تهران ۱۳۴۵ ش.
[۸۸] محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۶، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.


۴.۳.۲ - بر گرفته شده از سخن امام علی


ابن ابی جمهور احسایی، محدّث صوفی مشرب شیعی، نیز سخنی را به امام علی علیه‌السلام نسبت داده که حاوی چنین رموزی است؛ با این تفاوت که طبق آن سخن، اشتقاق تصوف از «صوف» است، و «ص» به صبر و صدق و صفا ، «و» به وُدّ و ورد و وفا ، و «ف» به فقر و فرد و فنا اشاره دارد.
[۸۹] ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه، ج۴، ص۱۰۵، چاپ مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳ـ۱۴۰۵/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۵.


۵ - ماهیت تصوف



در باره ماهیت تصوف نیز متجاوز از هزار تعریف از عرفای بزرگ نقل شده است که گرچه در ظاهر با هم متفاوت اند، مفهومی که از آن‌ها استنباط می‌شود، یکی است
[۹۰] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۵۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
مثلاً از معروف کرخی (متوفی ۲۰۰) نقل شده که تصوف عبارت است از دستیابی به حقیقت و دل کندن از آنچه در دست مردم است، بنابراین تا کسی به حقیقت فقر نرسد به تصوف نایل نمی‌شود و حقیقت فقر نیز چیزی نیست جز بی نیازی جستن از غیرحق.
از ذوالنون مصری (متوفی ۲۴۵) روایت شده است که صوفی کسی است که در طلب امور دنیوی خود را به رنج نیفکند و چون چیزی را از دست داد، بی تابی نکند.
[۹۱] عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۵۶، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.

جنید بغدادی (متوفی ۲۹۷ یا ۲۹۸) صوفی شدن را در پیوند با حق تعالی و قطع وابستگی به غیر او می‌جست
[۹۲] ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۵، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
و ابوالحسین نوری (متوفی ۲۹۵) تصوف را ترک کلیه لذایذ نفسانی می‌دانست.
[۹۳] ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۵، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.

شبلی (متوفی ۳۳۴) تصوف را اشتغال به ذکر خدا ، بی اندیشیدن به غیر او می‌دانست.
[۹۴] منصوربن اردشیر عَبّادی، مناقب الصوفیّه، ج۱، ص۲۰، چاپ محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۲ ش.

امام خمینی به تصوف توجه داشته و رویکرد امام‌ خمینی به تصوف به‌طورکلی دو تصویر و برداشت می‌باشد در یک تصویر، تصوف علمی است که در عرض علوم دینی قرار دارد و تصویر دوم تصوف جریان کلان است که دارای ابعاد فرهنگی، تربیتی و معرفتی است. امام‌ خمینی در تصویر نخست نه‌تنها تصوف را نقد نمی‌کند، بلکه آن را از علوم دینی می‌داند. درحالی‌که در تصور دوم ایشان عوام صوفیه را از خواص آن متمایز و طریقه عوام صوفیه را نقد می‌کند. امام‌ خمینی در تصویر اول از تصوف دفاع کرده و معتقد است تصوف تنها طریقه علمی و وصول به عرفان و حقیقت است ازاین‌رو مطالب عرفا و اهل تصوف را هرکسی نمی‌تواند بفهمد؛ شرح قول عرفا را مردی صوفی که یک نحو کشف ذوقی دارد، لازم است. به اعتقاد ایشان نباید از شنیدن لفظ تصوف و صوفی فرار کرد بلکه مطلب عرفا و صوفیه فوق برهان است، اهل تصوف می‌گویند تا کشف و شهود حاصل نشده و بارقه الهی در قلب ایجاد نشود نمی‌توان فهمید که اهل تصوف چه می‌گویند. به اعتقاد امام‌ خمینی اگر به معارف اهل تصوف و عرفا نزدیک شویم، آنها را همان علمای بزرگ اسلام می‌یابیم و دیگر تصوف را فحش و وسیله تکفیر قرار نمی‌دهیم. امام‌ خمینی در تصویر دوم طریقه عوام صوفیه را نقد می‌کند و معتقد است سالک باید از افراط‌وتفریط بعضی از جهله اهل تصوف دوری کند تا سیر الی‌ الله برایش ممکن باشد. به اعتقاد امام‌ خمینی جهله صوفیه از حکمت عیسوی دم می‌زنند همان‌طور که اهل ظاهر از حکمت موسوی دم می‌زنند و به همین جهت ناقص‌اند اما در طریق مشرب محمدی طریق وسطی است.
[۱۰۱] خمینی، روح الله، دانشنامه امام خمینی، ج۷، ص۱۹۲، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.


۶ - نتیجه



از مجموع این تعاریف چنین بر می‌آید که تصوف، در نظر پیشگامان این راه، بیشتر آدابی بوده است که منتهی به برخی ملکات و اوصاف می‌شود و هدف آن حسن خُلق با خَلق برای قبول حق است.
صوفیان را ازاین‌رو به خصوصیاتی چون گسستن از غیرحق، فقر ، قناعت، تواضع، ایثار، اخلاص ، صبر ، استقامت ، تسلیم ، شناخت وسوسه های نفس و مخالفت با آن می‌شناختند نه به عقاید و آرا .
[۱۰۲] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۴، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
[۱۰۳] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۷، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.

بعلاوه صوفیان برای دفاع از آداب خود اهل احتجاج و استدلال نبودند، بلکه آدابشان مبتنی بر ذوق و اشراق و شهود یا تجربه درونی بود.
[۱۰۴] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۸ـ۴۹، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.

صوفیه همچنین بین صوفی و متصوف و مستَصوف فرق می‌گذاشتند و مستَصوف را کسی می‌دانستند که برای کسب جاه و مال ، خود را به صوفیان همانند می‌کرد.
[۱۰۵] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۰، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.

کثرت مستصوفها در طول تاریخ تصوف سبب شد تا در برخی کتب صوفیه کلمه صوفی معنای مذمومی پیدا کند و به جای آن برخی واژه عارف را که معمولاً معنای مثبتی دارد برای خود و یا صوفیان سده های اول تصوف برگزینند

۷ - فهرست منابع



(۱) ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه، چاپ مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳ـ۱۴۰۵/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۵.
(۲) ابن تیمیّـه، مجموع الفتاوی، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، ج ۷، جزء ۱۱: کتاب التصوف، بیروت ۱۴۲۱/ ۲۰۰۰.
(۳) ابن جوزی، تلبیس ابلیس، بیروت ۱۳۶۸.
(۴) ابن خلدون.
(۵) ابن درید، کتاب جمهره اللغه، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت ۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸.
(۶) ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم ۱۴۰۴.
(۷) ابن منظور.
(۸) ابن ندیم.
(۹) ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند، قم ۱۳۷۶ ش.
(۱۰) ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
(۱۱) احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
(۱۲) محمدبن عبداللّه ازرقی، ترجمه کتاب اخبار مکه و ماجاء فیها من الا´ثار، چاپ رشدی صالح ملحس، ترجمه و تحشیه از محمود مهدوی دامغانی، تهران ۱۳۶۸ش.
(۱۳) یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
(۱۴) عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
(۱۵) بطرس بستانی، محیط المحیط: قاموس مطول للغه العربیه، بیروت ۱۹۸۷.
(۱۶) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ حسن سندوبی، قاهره ۱۳۵۱/ ۱۹۳۲.
(۱۷) شمس الدین محمد حافظ، حافظ، چاپ سایه، تهران ۱۳۷۳ ش.
(۱۸) محمدبن حسن رضی الدین استرآبادی، شرح شافیه ابن الحاجب، چاپ محمد نورالحسن، محمد زفزاف، و محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵.
(۱۹) محمد زکی مبارک، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، بیروت: دارالجیل.
(۲۰) محمودبن عمر زمخشری، اساس البلاغه، مصر ۱۹۷۲ـ۱۹۷۳.
(۲۱) سمعانی.
(۲۲) عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۲۳) سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم ۱۴۰۳.
(۲۴) طبلاوی محمود سعد، التصوف فی تراث ابن تیمیه، مصر ۱۹۸۴.
(۲۵) منصوربن اردشیر عَبّادی، مناقب الصوفیّه، چاپ محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۶) محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۲۷) سلیمان سلیم علم الدین، التصوف الاسلامی: تاریخ، عقائد، طرق، اعلام، بیروت ۱۹۹۹.
(۲۸) جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳.
(۲۹) محمدبن جلال الدین غیاث الدین رامپوری، غیاث اللغات، چاپ منصور ثروت، تهران ۱۳۷۵ ش.
(۳۰) خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
(۳۱) عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
(۳۲) ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۳۳) محمدبن یوسف کندی، ولاه مصر، چاپ حسین نصّار، بیروت ۱۳۷۹/ ۱۹۵۹.
(۳۴) محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
(۳۵) اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
(۳۶) عبداللّه بن محمد نجم رازی، مرصاد العباد، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش.
(۳۷) سعید نفیسی، سرچشمه تصوف در ایران، تهران (۱۳۴۳ ش).
(۳۸) علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
(۳۹) یاقوت حموی.
(۴۰) یواقیت العلوم و دراری النجوم، چاپ محمدتقی دانش پژوه، تهران ۱۳۴۵ ش؛

۸ - پانویس


 
۱. محمدبن حسن رضی الدین استرآبادی، شرح شافیه ابن الحاجب، جزء ۱، ص ۱۰۷، چاپ محمد نورالحسن، محمد زفزاف، و محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵.
۲. سعید نفیسی، سرچشمه تصوف در ایران، ج۱، ص۷۴، تهران (۱۳۴۳ ش).
۳. ذیل «صاف»، سعید شرتونی، ج۱، ص۶۷۰، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم ۱۴۰۳.
۴. ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۰، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
۵. عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
۶. محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۲، ص۳۳۲، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
۷. بطرس بستانی، محیط المحیط: قاموس مطول للغه العربیه، ج۱، ص۵۲۵، بیروت ۱۹۸۷.
۸. سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج۱، ص۶۷۰، قم ۱۴۰۳.
۹. عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۲۸۳، چاپ حسن سندوبی، قاهره ۱۳۵۱/ ۱۹۳۲.
۱۰. ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۱ـ۲۲، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
۱۱. عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۳۸۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
۱۲. ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
۱۳. ابن خلدون، ج۱، ص۶۱۱.
۱۴. ابن تیمیّـه، مجموع الفتاوی، ج۷، ص۵، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، ج ۷، جزء ۱۱: کتاب التصوف، بیروت ۱۴۲۱/ ۲۰۰۰.
۱۵. طبلاوی محمود سعد، التصوف فی تراث ابن تیمیه، ج۱، ص۴۷ـ ۴۸، مصر ۱۹۸۴.
۱۶. محمدبن یوسف کندی، ولاه مصر، ج۱، ص۱۸۶، چاپ حسین نصّار، بیروت ۱۳۷۹/ ۱۹۵۹.
۱۷. ابن ندیم، ج۱، ص۴۲۰.
۱۸. عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۷، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
۱۹. ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۳، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
۲۰. عبداللّه بن محمد نجم رازی، مرصاد العباد، ج۱، ص۱۴، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲۱. عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
۲۲. عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۷، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
۲۳. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۰، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
۲۴. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۶ـ۶۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۲۵. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۶ـ۶۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۲۶. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۴۵۶، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۲۷. عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
۲۸. عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۴ـ ۲۵، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
۲۹. محمد زکی مبارک، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، ج۱، ص۵۲، بیروت: دارالجیل.
۳۰. عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۹ـ۳۰، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
۳۱. ذیل «صوف»، خلیل بن احمد فراهیدی، ج۷، ص۱۶۲، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
۳۲. ابن درید، کتاب جمهره اللغه، ج۲، ص۸۹۳، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت ۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸.
۳۳. احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۱۷، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
۳۴. سمعانی، ج۳، ص۵۶۶.
۳۵. محمدبن عبداللّه ازرقی، ترجمه کتاب اخبار مکه و ماجاء فیها من الا´ثار، ج۱، ص۱۵۰، چاپ رشدی صالح ملحس، ترجمه و تحشیه از محمود مهدوی دامغانی، تهران ۱۳۶۸ش.
۳۶. ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۱، بیروت ۱۳۶۸.
۳۷. محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۶۹ـ۷۰، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
۳۸. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۳۹. محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۰، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
۴۰. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۱۶۱، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
۴۱. سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج۱، ص۶۷۰، قم ۱۴۰۳.
۴۲. احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۱۷ـ ۱۸، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
۴۳. ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
۴۴. ابن منظور، ذیل «صوف».
۴۵. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱ـ۶۲، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۴۶. ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۲ـ۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
۴۷. محمودبن عمر زمخشری، اساس البلاغه، ذیل «صوف»، مصر ۱۹۷۲ـ۱۹۷۳.
۴۸. یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
۴۹. ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۴ـ ۲۵، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
۵۰. اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
۵۱. ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
۵۲. عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
۵۳. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۵۴. ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۵، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
۵۵. اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
۵۶. یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
۵۷. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۶۱، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۵۸. منصوربن اردشیر عَبّادی، مناقب الصوفیّه، ج۱، ص۳۲، چاپ محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۲ ش.
۵۹. یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۴، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
۶۰. اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
۶۱. جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۱۴۲، بغداد ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳.
۶۲. سلیمان سلیم علم الدین، التصوف الاسلامی: تاریخ، ج۱، ص۲۸، عقائد، طرق، اعلام، بیروت ۱۹۹۹.
۶۳. ذیل «صفا»، سعید شرتونی، ج۱، ص۶۵۳، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم ۱۴۰۳.
۶۴. محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۳ـ۷۴، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
۶۵. محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۱ـ ۷۴، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
۶۶. ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۴، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
۶۷. اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
۶۸. یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
۶۹. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۱۶۲، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
۷۰. احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۱۷، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
۷۱. ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۶۳، بیروت ۱۳۶۸.
۷۲. عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۲۹، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
۷۳. ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ذیل «صوف»، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم ۱۴۰۴.
۷۴. سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج۱، ص۶۷۰، قم ۱۴۰۳.
۷۵. ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۱، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
۷۶. یواقیت العلوم و دراری النجوم، چاپ محمدتقی دانش پژوه، ج۱، ص۶۹، تهران ۱۳۴۵ ش.
۷۷. ابن درید، کتاب جمهره اللغه، ج۱، ص۵۲۵، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت ۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸.
۷۸. ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ذیل «حور»، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم ۱۴۰۴.
۷۹. عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، ج۱، ص۲۷۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
۸۰. ابن خلدون، ج۱، ص۶۱۱.
۸۱. عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری، ج۱، ص۳۱ـ۳۳، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم ۱۳۷۵ ش.
۸۲. یاقوت حموی، ذیل «دَیرالعَذاری».
۸۳. اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۶۰، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ ش.
۸۴. یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الا´داب، ج۲، ص۱۵، ج ۲: فصوص لا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش.
۸۵. محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۸۱ ـ۸۲، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
۸۶. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۳۹، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
۸۷. یواقیت العلوم و دراری النجوم، چاپ محمدتقی دانش پژوه، ج۱، ص۶۸، تهران ۱۳۴۵ ش.
۸۸. محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج۱، ص۷۶، چاپ جلال الدین همائی، تهران ۱۳۶۷ ش.
۸۹. ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه، ج۴، ص۱۰۵، چاپ مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳ـ۱۴۰۵/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۵.
۹۰. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۵۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۹۱. عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۵۶، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۹۲. ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، ج۱، ص۲۵، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران (بی تا).
۹۳. ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه کتاب تعرف، ج۱، ص۲۵، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۷۱ ش.
۹۴. منصوربن اردشیر عَبّادی، مناقب الصوفیّه، ج۱، ص۲۰، چاپ محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۲ ش.
۹۵. خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۲، ص۱۹۸، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۹۶. خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۵، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۹۷. خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۲، ص۲۰۴، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.    
۹۸. خمینی، روح الله، سرّ الصلاة، ص۳۹، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.    
۹۹. خمینی، روح الله، آداب الصلاة، ص۷۹، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.    
۱۰۰. خمینی، روح الله، آداب الصلاة، ص۸۰-۸۱، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.    
۱۰۱. خمینی، روح الله، دانشنامه امام خمینی، ج۷، ص۱۹۲، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.
۱۰۲. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۴، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
۱۰۳. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۷، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
۱۰۴. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۸ـ۴۹، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
۱۰۵. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۴۰، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.


۹ - منبع



دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تصوف»، شماره۳۵۸۵.    
• دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.






آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.